تسنیم عشق |
این روزها که گاه می نشینم روبروی خودم و خوب خیره می شوم در چشمانم , تو را می بینم که با تمام وجود خیره شده ای به من... اما نگاه هایمان چه متفاوت است... نگاه هراسان و پر از تردید من و نگاه آرام و زیبای تو... چقدر می ترسم این روزها از دیدن خودم...و شاید از دیدن تو با تمام مهربانی ات... می ترسم از بودنی که خواسته ای و نبوده ام... از داده هایی که داده ای و نگاه نداشته ام... می ترسم این روزها از احساسی که تمام قلبم را مسحور کرده است و تو می دانی و هیچ نمی گویی... هیچ نمی گویی با نگاه همیشگی ات... هیچ نمی گویی و شاید همین است که بیشتر از همیشه می ترساندم... می ترسم از نگفتنت...از نخواستنت...از فرصتی دوباره که می دهی ام... با همه ی این ترس ها هنوز دلم می خواهد گاه و بیگاه بنشینم روبروی خودم و نگاهت را در آغوش بکشم و یک دل سیر تماشایت کنم... گاه با خود می گویم به همین نگاه زیبا تو را سوگند دهم ولی هربار با همین نگاه به من می فهمانی که سوگند را نیازی نیست... به وقتش خواهم گفت ... و من سرگشته ی آن وقت تقدیر گونه ام... .. و تا آن زمان من می مانم و خودم و همین نشستن های گاه به گاه و همین خیره شدن های تسلی بخش... گرچه دیری ست با اضطراب می آیم و با اضطراب می روم.... [ چهارشنبه 91/5/4 ] [ 7:24 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |