از باغ میبرند چراغانیات کنندتا کاج جشنهای زمستانیات کنند پوشاندهاند "صبح" تو را "ابرهای تار تنها به این بهانه که بارانیات کنند یوسف به این رها شدن از چاه دل مبنداین بار میبرند که زندانیات کنند ای گل گمان مبر به شب جشن میرویشاید به خاک مردهای ارزانیات کنند یک نقطه بیش فرق "رحیم" و "رجیم" نیستاز نقطهای بترس که شیطانیات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیستگاهی بهانه است که قربانیات کنند
از باغ میبرند چراغانیات کنندتا کاج جشنهای زمستانیات کنند پوشاندهاند "صبح" تو را "ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانیات کنند یوسف به این رها شدن از چاه دل مبنداین بار میبرند که زندانیات کنند ای گل گمان مبر به شب جشن میرویشاید به خاک مردهای ارزانیات کنند یک نقطه بیش فرق "رحیم" و "رجیم" نیستاز نقطهای بترس که شیطانیات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیستگاهی بهانه است که قربانیات کنند